شکوه السادات هاشمی مخترع سوسک کش
شكوه السادات هاشمي در تيرماه 1334 در شهريار به جهاني سرشار از اتفاق چشم گشود.
در مورد وارد شدن به بازار کار و آموزش می گوید : سیزده چهارده سالم بود که یک آگهی دیدم وجذب آن شدم. آموزشگاه اقتصاد ایران در میدان فردوسی، به مناسبت تاسیساش اعلام کرده بود که دفترداری، حسابداری، منشیگری و تایپ فارسی لاتین را رایگان درس میدهد. این اطلاعیه بهانهای شد که من به آنجا بروم و این دورهها را ببینم. البته در یادگیری آن دورهها زیاد موفق نبودم ولی با این حال گواهینامهاش را گرفتم. این دورانی بود که پدر کم کم داشت موقعیتاش ضعیف میشد و شرایط سختی برای خانواده به وجود میآمد. در درسهای روانشناسی صحبت میشود که آدم خوب است که برای کار و زندگیش برنامه داشته باشد ولی من در آن مقطع ننشستم فکر کنم و برنامه بریزم که به سر کار بروم و خانواده را به شرایط قبل برگردانم و یا در حد خودم تلاش کنم. البته من همیشه قبل از آنکه برنامهریزی کنم، عمل میکردم. یعنی فکرش را نمیکنم و حرفش را نمیزنم، خیلی زود عمل میکنم و همیشه سعی کردهام که هر لحظهام برای پیشبرد زندگی مفید باشد. هر چند که آن دورهها چندان موفق نبود اما باعث شد من فکر کنم، مقداری توانمندی برای کار کردن دارم و میتوانم سرکار بروم. کلاس هفتم هشتم را خوانده بودم و در خانه هم خوب کار میکردم.
نزدیک خانه ما یک نمایندگی ایران ناسیونال وجود داشت، که در سال 46 تاسیس شده بود. آقایی به نام محمدرضا کلانتری، آن موقع قطعات پیکان را تولید میکرد. من با درخواست از ایشان و کمکشان، در جایی مشغول به کار شدم. سال 49 بود. یادم هست روز اول مهر بغض کرده بودم وقتی میدیدم بچهها به مدرسه میروند و من باید سرکار بروم. رفتن من به سرکار، مقارن با روز اول مهر شده بود. نزدیک به دو ماه در تعمیرگاه شماره 18 ایران ناسیونال، در خیابان هفده شهریور شمالی فعلی کار کردم. از آنجا که بیرون آمدم فقط یک روز بیکار بودم. زنگ زدم به جایی وگفتم آیا شما «کاردکس من» میخواهید؟ کاردکس من کسی بود که موجودیهای لوازم یدکی را در برگههایی وارد و خروجیها را خارج میکرد. سه چهار سال هم در جای جدید کار کردم و همزمان با آن درس هم میخواندم. درس خواندن را خیلی دوست داشتم و اهل مطالعه بودم. برای پدرم کتاب میخوانم و در ازای خواندن قصههای هزار ویک شب و شاهنامه از او پول میگرفتم. خودم هم مطالعه را خیلی دوست داشتم. سعی میکردم کتاب، روزنامه و مجله تهیه کنم و بخوانم. شرایط مالی خانواده هم زیاد خوب نبود بنابر این از جاهایی که کتاب و مجله کهنه داشتند، با قیمت کمتر مجله تهیه میکردم. کلاس هفتم بودم که دیدم پنج شش تا تجدید آوردهام و تکان خوردم. مگر میشد من تجدید آورده باشم؟ تجدیدهایم به این خاطر بود که مادرم میگفت باید همهی کارها را انجام بدهم و بعد کتاب یا درس بخوانم. خانواده ما هم خانواده شلوغی شده بود. دو زن پدرم با هم زندگی میکردند و مدام با هم درگیری داشتند. بعدتر پدرم صلاح دید که آنها را از هم جدا کند.
روزها کار میکردم و شبها درس میخواندم .در کلاس دهم همان بلای کلاس هفتم به سرم آمد و بعد دوباره به خودم آمدم و تا دیپلم همهی درسها، به خصوص درسهای ریاضیام نمرههای بالا بود. در سال 54 در همان محیط کارم با آقای آشنا شدم و ازدواج کردم.
در مورد فعالیت های ورزشی و مربی ورزش بودن خود می گوید :
هر روز در پارک شقایق، در منطقه هشت، به ورزش صبحگاهی میرفتم. یک سلسله اتفاقات پیش آمد که باعث شد مربی آنها شوم. از بعد از ازدواجم تا سال 72، کارم بچه و خانهداری بود چون پدر بچههایم معتقد بود من اگر درس بخوانم و خانم دکتر شوم دیگر کنار او نمیمانم، در حالی که من چنین آدمی نبودم. همان موقع هم من دیپلمه بودم و ایشان پنج شش کلاس سواد داشت. این تحصیلات دو برابر میتوانست مسئلهساز باشد، اما مسئلهساز نشده بود. من چون بچههای دیگر پدرم از زن دومش و وضعیت خانوادهام را دیده بودم، میخواستم دو بچه پدر بچههایم حس نکنند، من زن بابایشان هستم. سعی میکردم با آنها هم رفتار خوبی داشته باشم و بین آنها و بچههای خودم فرق نمیگذاشتم. خلاصه آنکه شرایط خانواده و بچهداری نگذاشت من درس بخوانم و رسیدیم به سال 72. داشتم میگفتم هر روز به ورزش صبحگاهی میرفتم. احساسم این بود که آن مربی حرکات درستی انجام نمیدهد اما نرفتم با او صحبت کنم. اتفاق عجیبی که خیلی وقتها در زندگیم میافتد این است که هر نکتهی مثبتی که راجع به خودم و یا دیگران فکر میکنم، اتفاق میافتد. همان موقع که داشتم فکر میکردم آن مربی حرکاتش درست نیست، هم زمان شد با زمانی که آن مربی ازدواج کرد و من شدم مربی آن جمع. برای آنکه خودم آن کار را درستتر و علمیتر انجام دهم، به کلاس مربیگری رفتم. کلاسهای مربیگری دورههای سختی داشت. صد، صدو پنجاه نفر شرکت میکردند، از آنها تستهای دو میگرفتند و بیست سی نفر انتخاب میشدند. من آن موقع سه چهار بار زایمان کرده بودم ولی در ورودی این کلاسها موفق شدم و در مرحلهی بعدی جزو ده نفر قبولی بودم. وقتی که در کلاسهای توجیهی مربیگری قبول شدم، از خوشحالی بالا پریدم و یک بشکن زدم. شده بودم مربی پارک. یک حس خاص به من میگفت در زندگیم دارد اتفاقاتی میافتد.
دختر کوچکم به مدرسه نمونه مردمی میرفت. سال قبلش مدیر آنجا یکی از شاگردهای پارکم بود و من به جای دوازده هزار تومان، پنج هزار تومان شهریه داده بودم اما آن سال که میخواستم اسمش را آنجا بنویسم، مدیرش عوض شده بود. به مدیر جدید مدرسه گفتم میخواهم اسم دخترم را بنویسم. گفت دوازده هزار تومان فیش مینویسم پرداخت کنید. گفتم قبلا پنج هزار تومان دادهام. کمتر بنویسید. گفت چکاره هستی؟ گفتم مربی ورزش پارک. گفت میآیی مربی ورزش ما بشوی؟ گفتم اگر بشود بله. گفت بیا بنویسم برو آموزش و پرورش گزینش شو. رفتم در آموزش و پرورش گزینش و پذیرفته شدم. بعد از آن مربیگری درجه سه را دیدم و برای کارورزی، به تربیت بدنی شمال شرق که مسئولش خانم صدیقه بدری بود رفتم. به ایشان گفتم میخواهم برای کارورزی به اینجا بیایم. سرش را بلند کرد و گفت: میآیی اینجا مربی ورزش صبحگاهی شوی؟ گفتم اگر بتوانم بله. آنجا هم مربی ورزش صبحگاهی شدم. من جزو اولین کسانی بودم که ورزش صبحگاهی و طبیعت گردی را در باشگاه رسالت باب کردم. هم زمان با اینکه مربی صبحگاهی بودم، برای شاگردانم که در فصول تابستان به صد نفر هم میرسیدند، گردش طبیعت گذاشته بودم و آنها را با هزینه کم به کوه و پارکها و جاهای دیدنی، مثل موزهها و سفرهای یک روزه شمال و غار علیصدر و این جور جاها میبردم. اول حق الزحمهای بودم و کم کم آموزش و پرورش مرا به صورت قرارداد پیمانی استخدام کرد. در سه مدرسه درس میدادم و همان موقع، با اینکه موظف نبودم، مسئول انجمن کوهنوردی تربیت بدنی منطقه هشت و بعد مسئول ورزش بسیج ناحیه شمال شدم. مسئولیتهای دیگر هم داشتم و شش بچه را هم بزرگ میکردم.
در مورد علت اختراع سوسک کش چنین می گوید :
من اصولا زن بی نظمی نبودم که زندگیام را کثیف اداره کنم اما ساختمان ما یک ساختمان قدیمی در حوالی نارمک بود که سوسک زیادی داشت. این ساختمان همجوار یک حمام عمومی و رودخانه بود و سوسکها آن را گرفته بودند. مانده بودیم چکار کنیم که این سوسکها از بین بروند. اعضای خانواده با هم فکر میکردیم و با همسایهها بررسی میکردیم، اما نمیشد. کتابها را بررسی میکردیم و از سوسک کشهای مختلف استفاده میکردیم اما مشکل حل نمیشد.
به نظرم عوامل خیلی زیادی در موفقیت آدمها تاثیر میگذارد. این نیست که بگوییم، اگر یک نفر خلاق و مبتکر باشد، حتما موفق میشود. خلاقیت هم مسئله خیلی مهمی است اما تنها عامل نیست و عوامل مهمی در این مسئله دخیل هستند. یکی از این عوامل روانی و انسانی آن است که آدمها خالص باشند. وقتی آدمها روح خود را درگیر دروغ، سخن چینی، خیانت، بدجنسی، بدذاتی، غیبت و ... نکنند و درونشان خالص باشد، خداوند به آنها پاداشهایی میدهد و آنها را به راههای خوبی راهنمایی میکند. من از وقتی که بچه بودم، برای خانوادهام و برای همه خیرخواه بودم. برای پدرم کتاب میخواندم، به مادرم کمک میکردم، مواظب خواهر و برادرانم بودم و همیشه مفید بودم. یک دخترخاله دارم که شوهرش روی او بنزین ریخته و آتشش زده بود. او میگفت تو تنها کسی بودی که مرا به خانهات میپذیرفتی و حمامم میکردی. نمیخواهم بگویم من بهترین مادر بودم اما برای بچههای همسرم هم زن بابا نبودم. بزرگشان کردم و مواظبشان بودم.
پدر بچههایم مکانیک بود و در تعمیرگاه کار میکرد، مادرش و خانوادهاش که بیماری داشتند و میآمدند، من آنها را به دکتر میبردم. در خانه من همیشه باز بود و به نظرم تمام این عوامل جمع شد و خداوند یک پاداش خوب به من داد.من به صورت اتفاق به فرمول سوسککش رسیدم چون خداوند میخواست آن پاداش را که گفتم به من بدهد. مثل افسانه آن دخترک که زن بابایش او را میفرستد لب چاه آب بیاورد و او میافتد توی چاه و آنجا یک پیرزن میبیند که خانه و زندگی دارد، به پیرزن کمک میکند و خانهاش را آب و جارو و تر و تمیز میکند و وقتی که از چاه بیرون میآید، ماه پیشونی میشود. خدا پاداش ذاتم را داد.
اول دنبال مادهای بودم که سوسکهای خانهی خودمان از بین برود. از هرچه که استفاده میکردیم، سوسکها از بین نمیرفتند. ساکنان ساختمان ما از لحاظ مالی قوی نبودند با این حال حاضر شدیم کل ساختمان را یکی دوبار سم پاشی کنیم. ساختمان یکی دو روز بوی گند سم میداد ولی بعد از این یکی دو روز، باز سر وکله سوسکها پیدا میشد. توی ذهنم بود که باید کاری انجام دهم و به صورت اتفاقی و با آزمون و خطا به ترکیبی رسیدم که سوسکها را نابود میکرد. نه، بهتر است بگویم ترکیب من سوسکها را امحا میکرد.
من هم از سر نیاز به فرمول خمیر سوسک رسیدم. شکل رسیدن به فرمول هم جالب بود. وقتی قورمهسبزی درست میکنید، یک نفر در آن آب غوره میریزد، یکی آبلیمو، یکی اسفناج هم استفاده میکند و هرکس مطابق با ذائقه و سلیقهاش این قورمه سبزی را درست میکند. یک نفر هم هست که میگوید چطور میشود از همه اینها استفاده کنم. او تن نمیدهد به اینکه کاری را که همه انجام دادهاند، انجام بدهد. اگر کسی تن به مزه معمول و متداول قورمهسبزی تن ندهد، به قورمهسبزی خیلی خوشمزهتری میرسد.
وقتی آن ماده را درست کردم و دیدم سوسکهای خانهام از بین رفت، نگفتم این خمیر مال خودم باشد. مدام این خمیر را میساختم و به در و همسایه میدادم. به شاگردان کلاس صبحگاهی و معلمهای مدرسهای که کار میکردم هم دادم. هر کس میگفت خانهام سوسک دارد، میگفتم من یک ماده درست کردم که سوسکها را از بین میبرد. یک شب در خانهمان صحبت شد، پدر بچهها گفت میتوانید با بچههای تیم کوهنوردی جمع شوید و این را در قوطی بریزید و بفروشید اما من همینطور درست میکردم و به متقاضیان میدادم. تا اینکه تقاضا آنقدر زیاد شد که من به این نتیجه رسیدم که باید سفارش بگیرم و تولید کنم.
وقتی دیدم باید سفارش بگیرم و تولید کنم، پیش یکی از اقوامم رفتم و ماجرا را گفتم. میدانستم باید از چیزی که وجود ندارد محفاظت کنم، به همین خاطر پیش ایشان رفتم. ایشان گفت اگر چنین چیزی باشد تو باید این اختراعت را ثبت کنی. بلافاصله به همراه ایشان، پیاده از خیابان حافظ به خیابان پارک شهر رفتیم که آن موقع اداره مالکیتهای صنعتی در آنجا قرار داشت. حدود سال 76 و77 بود. او یک برگه گرفت و گفت تو باید فرمولاسیون اختراع خودت را در این برگه بنویسی، منتها باید طوری بنویسی که کسی چیزی نفهمد. خلاصه آنکه راه افتادم به دنبال تاییدیه گرفتن از مراجع قانونی. سرغ اداره کل نظارت بر مواد آشامیدنی و بهداشتی را گرفتم اما آنجا کسی به حرفم گوش نمیداد. یک نیروی غیبی به من گفت چرا به سراغ سازمان پژوهشها نمیروی. آنهایی که روحشان درگیر بدیها و پلیدیهاست، این نیروهای غیبی را باور ندارند اما من باور دارم. به نیروی درونم گوش کردم. قبلا صبحها که برای ورزش به پارک میرفتم، آقای امام جمعه از برنامهی صبح بخیر ایران به آن پارک میآمد و گزارش میگرفت. یک بار با من مصاحبه کرد و من راجع به از این شاخه به آن شاخه پریدن و همه کاره و هیچ کاره بودن حرف زده بودم. آن موقع منظورم پدر بچه هایم بود که فکر خوبی داشت اما نمی توانست فکر و ایده ی خودش را به درآمدزایی برساند. آنجا من گفته بودم چقدر خوب است که سازمان پژوهشها به این جور افراد کمک کند.
تا یک نفر گفت سازمان پژوهشها، گفتم کجاست؟ گفت، سر فرصت. من پنج طبقه را دویدم و پایین آمدم و به سازمان پژوهشها رفتم. آنها این ماده را به پژوهشکده صنعت نفت دادند و یکی دو سال طول کشید تا توانستم تاییدیه گرفتم، گواهی نوآوری از سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی و گواهی غیر سمی بودن را. در آن گواهی نوشته شده بود : این خمیر بدون استفاده از سموم ساخته شده و برای انسان هم هیچ مسمومیتی ندارد.. من موفق شده بودم این خمیر را ثبت اختراع کنم. البته آن موقع اداره مالکیتهای صنعتی خیلی درهم برهم بود و بعد از من، کارمند خود من هم رفت و به اسم پماد سوسککش آن را ثبت کرد.
مربیگری و معلمی میکردم، خمیر سوسککش را هم میساختم و میفروختم. هر قوطی ششصد تومان. از همان اول اسمش را امحا ثبت کرده بودم چون یک بار استفاده از این خمیر باعث میشود که سوسک محو شود و حتی جنازهاش هم توی محیط نیافتد. این از مزیتهای آن است چون از جنازه سوسک پروتئین مضری آزاد میشود. سوسکها وقتی خمیر ما را میخورند یک حالت تشنگی به آنها دست میدهد و میروند توی راهآبها از بین میروند. اسم امحا یک اسم با مسما و خوب بود. البته آن را با راهنمایی پسرعمویم انتخاب کردم. موقعی که رفتم در شرکت گرافیک پرند در میدان فردوسی تا آقای احمد پوری لوگوی آن را طراحی کند، به پسرعمویم گفتم میخواهم این اسم را طراحی کنم. گفت طراحی نمیخواهد، یک سوسک بکش و روی آن ضربدر بزن و بنویس امحا و بده ثبتش کنند. گفتم نه. وقتی رفتم طراحی کنم، به آقایی که آن را طراحی میکردگفتم: این لوگو را خیلی خوب طراحی کن، چون این اسم یک روزی اسم خیلی مهمی در ایران میشود. در خانه یک لگن داشتم که جنس آن از روی بود و توی آن لباس هشت نفر را میشستم و با همهی این کارها و مسئولیتها که داشتم در همین لگن خمیر امحا درست میکردم و توی تیوپهای آکواریم میریختم و با دمباریک ته آن را میبستم و توی پلاستیکهای که از پلههای نوروزخان میخریدم، میریختم. بروشورهایی هم درست میکردیم و کنار این خمیرها میگذاشتیم. البته آن موقع دیگر در خانواده هم به من کمک میشد و آنها هم در پیشرفت ما تاثیر داشتند. من نمیخواهم بیانصاف باشم و بگویم همه کارها را خودم میکردم. همه به من کمک میکردند اما آن جایزه به من داده شده بود. آن موقع سازمان پژوهشها به کسانی که این گواهینامه را میگرفتند وام میداد. صندوق توسعه تکنولوژی به مخترعین، مبتکرین و مکتشفین وام میداد و من هم این وام را گرفتم. البته وامی که برای من بیستویک میلیون تصویب شده بود، شد چهار میلیون. یک وام دیگر گرفتم با عنوان« طرح اعطای کمکهای فنی و تکنولوژی» از وزارت صنایع که همیشه دعایشان میکنم. بدون بهره و بدون هیچ اذیت و آزاری این وام را به من دادند و من با قسط اول این وام توانستم در فیروزکوه سوله بخرم و کارم را گسترش بدهم. علیرغم آنکه به من توصیه شده بود که شرکت نزنم، شرکت زدم و پدربچههایم را هم پنجاهپنجاه شریک کردم اما بعدا مشکلاتی به وجود آمد که بماند. نزدیک بود دوباره صفر شوم اما خدایی که جایزه را به من داده بود، دوباره به من کمک کرد. دوباره از پستوی دفترم شروع کردم و البته این دفعه پول داشتم. رفتم یک همزن خمیر نانوایی خریدم و آنجا شروع به کار کردم. لطف خدا به من این بود که آن موقع که اسم را ثبت میکردم، این اسم را به نام شرکت نکرده بودم. وقتی که به وزارت بهداشت میرفتم که مجوز بگیرم نوشت: حسب ارائه مدارک و محصول توسط شکوه السادات هاشمی، چون از سموم استفاده نشد، مشمول اخذ مجوزهای بهداشتی نیست. در بحبوهه مشکلات ما، وزارت بهداشت گفته بود که باید پروانه ساخت بگیرید و معلوم شده بود که این سوسککش چقدر کارایی دارد. ما توانسته بودیم سوسکهای همه جا را ریشهکن کنیم. دیده بودند کمکم داریم سوسک زندانها، ادارهها، ادارههای دولتی، بهزیستیها که نمیتوانستند معلولان را تکان بدهند و همینطور زندانها را ریشهکن میکنیم، بنابراین گفتند باید مجوز بگیرید و مجوز را به کسی میدادند که اسم فرمول به نام او بود، یعنی شکوه السادات. در آذر سال 81 یک شرکت تازه به نام «توره شیمی پارس» را تاسیس کردم و دوباره بلند شدم. الان حدود پنجاه نفر پرسنل دارم. اول در ناحیه صنعتی حاجیآباد بودم و بعد در شهرک صنعتی ایوانکی یک کارخانه را خریدم و الان آنجا کار میکنم. کارخانه خوبی است. همه چیز را هم خوب و مکانیزه کردم.
در مورد تحصیلات عالیه خود ش می گوید :
بلاخره به آرزویم که درس خواندن بود، رسیدم. در رشته اقتصاد صنعتی درس خواندم و با معدل هفده و نیم قبول شدم. الان پیگیر هستم که در کارشناسی ارشد درس بخوانم. پارسال شرکت کردم، وقت نکرده بودم درس بخوانم، در چهار درس منفی زده بودم. امسال فقط در درس آمار منفی زدم. اما بالاخره قبول میشوم.
در مورد فعالیت های جدیدش می گوید :
از سال 87 دنبال یک کار محصولات غذایی هستم. در شهرک صنعتی عباسآباد کارخانه خریدم و در شرکت ریحان لیمو میخواهیم سالادهای آماده تولید کنیم. اسم برندش را هم ثبت کردم. دستگاههایی را از ایتالیا وارد کردم و به امید خدا همین روزها کارخانهاش راه میافتد. حسب لطف بیکران خداوند، به ما واژه قشنگ کارآفرین اطلاق میشود. از سال 78 و 79 که بحث کارآفرینی مطرح شد، از طرف دانشگاه امیرکبیر دعوت شدم و به همراه دکتر احمدپور دالیانی عضو هیات موسس و هیات مدیره خانه کارآفرینان ایران هستم.
ليست موفقيتها
- كارآفرين منتخب مركز كارآفريني دانشگاه صنعتي اميركبير در سال 1382
- كارآفرين منتخب مركز كارآفريني دانشگاه تهران (جشنواره كسب و كار دانشجويان) در سال 1384
- كارآفرين برگزيده كشور در جشنواره شيخ بهايي در سال 1384
- كارآفرين برتر استاني در جشنواره كارآفريني وزارت كار و امور اجتماعي در سال 1386
- كارآفرين منتخب در جشنواره زنان صنعت و حرف در سال 1387
- كارآفرين منتخب جشنواره ملي نوآوري و شكوفايي در سال 1387
نوآوريها
- مبتكر طرح توليد حشرهكش هاي غيرسمي در ايران و جهان (چندين محصول)
- مبتكر طرح توليد نوين در صنايع غذايي بهصورت پيش غذا، سالاد، دسر، چاشني و ... در شرايط توليد بلندمدت
ليستي از محصولات و فعاليتها در چشم اندازهاي آتي:
شركت توره شيمي پارس علاوه بر توليد محصولات فعلي اقدام به توليد محصولات جديدتري نيز نموده است:
- خمير ريشهكنكننده سوسك با فرمولاسيون برتر (افنا)
- ژل مورچهكش (مات مور)
- طرح توليد مواد غذايي (پيش غذا، چاشني، سالاد و ...) در قالب شركت جديد صنايع غذايي ريحان و ليمو
برگرفته از مصاحبه های خانم شکوه السادات هاشمی با تلخیص و اضافات